مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۱۰

۱

بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب

آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب

۲

بنگر به خانه تن و بنگر به جان من

از جام عشق او شده این مست و آن خراب

۳

میر شرابخانه چو شد با دلم حریف

خونم شراب گشت ز عشق و دلم کباب

۴

چون دیده پر شود ز خیالش ندا رسد

احسنت ای پیاله و شاباش ای شراب

۵

دریای عشق را دل من دید ناگهان

از من بجست در وی و گفتا مرا بیاب

۶

خورشیدروی مفخر تبریز شمس دین

اندر پیش دوان شده دل‌های چون سحاب

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 221
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 151
علیرضا بخشی زاده روشنفکر :
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۱۱/۰۳ - ۲۰:۲۶:۱۶
چه غزل زیبا و تعبیر‌های ناب عاشقانه جلال دین با خیال خود زنده و پویا کار می‌‌کند، هر بار خورشید شمس در آن طلوع می‌‌کند و ماه شمس هر بار درخشان و زیبا خودنمایی میکند او با میر میکده خود پیوندی نزدیک دارد و با یکدیگر شراب‌های ناب برای همه می‌‌سازند عشق او چون دریائی گسترش یافته است که شمس در آن گم شده است و این دریا است که از این به بعد می‌‌خروشد این دوستی‌ خورشیدی برای همه دل‌های عاشق است که چون ابر‌های سبک به دنبال آن روان و گردان ا‌ند