مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۱۰۲

۱

برست جان و دلم از خودی و از هستی

شدست خاص شهنشاه روح در مستی

۲

زهی وجود که جان یافت در عدم ناگاه

زهی بلند که جان گشت در چنین پستی

۳

درست گشت مرا آنچ می‌ندانستم

چو در درستی آن مه مرا تو بشکستی

۴

چو گشت عشق تو فصاد و اکحلم بگشاد

بجستم از خود و گفتم زهی سبک دستی

۵

طبیب فقر بخست و گرفت گوش مرا

که مژده ده که ز رنج وجود وارستی

۶

ز انتظار رهیدی که کی صبا بوزد

نه بحر را تو زبونی نه بسته شستی

۷

ز شمس تبریز این جنس‌ها بخر بفروش

ز نقدهاش چو آن کیسه بر کمر بستی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1803
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1139

نظرات

user_image
محسن جهان
۱۴۰۰/۱۱/۰۳ - ۰۵:۳۷:۲۳
تفسیر ابیات ۱ و ۲ : می‌فرماید: جان و وجودم از این منیت و خودستایی آزاد شد در حالیکه روحم مست و مدهوش و در گرو آن باشنده فضای لایزال شده است.آفرین بر آن موجودی که ناگهان در عین عدم در او جان دمیده شد و از فرش به عرش تعالی یافت.