مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۱۱۷

۱

پذیرفت این دل ز عشقت خرابی

درآ در خرابی چو تو آفتابی

۲

چه گویی دلم را که از من نترسی

ز دریا نترسد چنین مرغ آبی

۳

منم دل سپرده برانداز پرده

که عمریست ای جان که اندر حجابی

۴

چو پرده برانداخت گفتم دلا هی

به بیداریست این عجب یا به خوابی

۵

بگفتم زمانی چنین باش پیدا

بگفتا که شاید ولی برنتابی

۶

دلم صد هزاران سخن راند ز آن خوش

مرا گفت بشنو گر اهل خطابی

۷

که گر او نه آبست باغ از چه خندد

وگر آتشی نیست چون دل کبابی

۸

از این جنس باران و برقش جهان شد

در اسرار عشقش چو ابر سحابی

۹

بگفتم خمش کن چو تو مست عشقی

مثال صراحی پر از خون نابی

۱۰

دلا چند باشی تو سرمست گفتن

چو در عین آبی چه مست سرابی

۱۱

بر این و بر آن تو منه این بهانه

تو خود را برون کن که خود را عذابی

۱۲

من و ماست کهگل سر خم گرفته

تو بردار کهگل که خم شرابی

۱۳

دلا خون نخسپد و دانم که تو دل

تو آن سیل خونی که دریا بیابی

۱۴

بهانه‌ست این‌ها بیا شمس تبریز

که مفتاح عرشی و فتاح بابی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1851
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1227

نظرات

user_image
..
۱۳۹۸/۰۸/۱۹ - ۰۹:۱۱:۱۹
چو در عین آبیچه مست سرابی..