
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۱۱۸
۱
نگارا، چرا قول دشمن شنیدی؟!
چرا بهر دشمن ز چاکر بریدی؟!
۲
چه سوگند خوردی؟! چه دل سخت کردی
که گویی که هرگز مرا خود ندیدی
۳
مها، بار دیگر نظر کن به چاکر
چنین دان، کاسیری ز کافر خریدی
۴
تو آب حیاتی، چو رویت بدیدم
چو می در تن بنده هرسو دویدی
۵
تو باز سپیدی، که بر من نشستی
ربودی دلم را، هوا بر پریدی
۶
دلم رو به دیوار کردست ازان دم
که در خانه رفتی و رو درکشیدی
۷
اگر جان بخواندم ترا راست گفتم
که جان ناپدیدست، و تو ناپدیدی
۸
به فریاد من رس، که این وقت رحمست
که صد جا به فریاد جانم رسیدی
تصاویر و صوت

نظرات