
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۱۲۴
۱
چو عشقش برآرد سر از بیقراری
تو را کی گذارد که سر را بخاری
۲
کجا کار ماند تو را در دو عالم
چو از عشق خوردی یکی جام کاری
۳
من از زخم عشقش چو چنگی شدستم
تهی نیست در من به جز بانگ و زاری
۴
ز چنگی تو ای چنگ تا چند نالی
نه کت مینوازد نه اندر کناری
۵
تو خواهی که پوشی بدین ناله خود را
تو حیلت رها کن تو داری تو داری
۶
گر آن گل نچیدی چه بویست این بو
گر آن می نخوردی چرا در خماری
۷
گلستان جانها به روی تو خندد
که مر باغ جان را دو صد نوبهاری
۸
خیالت چو جامست و عشق تو چون می
زهی میزهی میزهی خوشگواری
۹
تو ای شمس تبریز در شرح نایی
بجز آن که یا رب چه یاری چه یاری
تصاویر و صوت


نظرات