مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۱۴۰

۱

صنما بر همه جهان تو چو خورشید سروری

قمرا می‌رسد تو را که به خورشید بنگری

۲

همه عالم چو جان شود همگی گلستان شود

شکم خاک کان شود چو تو بر خاک بگذری

۳

تن من همچو رشته شد به دلم مهر کشته شد

چو به سر این نوشته شد نبود کار سرسری

۴

چو سحر پرده می‌درد تو پس پرده می‌روی

چو به شب پرده می‌کشد تو به شب پرده می‌دری

۵

صنما خاک پای خود تو مرا سرمه وام ده

که نظر در تو خیره شد که تو خورشیدمنظری

۶

رخ خوبان این جهان همه ابرست و تو مهی

سر شاهان این جهان همه پایست و تو سری

۷

چو درآمد خیال تو مه نو تیره شد بگفت

چه عجب گر تو روشنی که از او آب می‌خوری

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1869

نظرات