
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۱۴۲
۱
حکم نو کن که شاه دورانی
سکه تازه زن که سلطانی
۲
حکم مطلق تو راست در عالم
حاکمان قالباند و تو جانی
۳
آن چه شاهان به خواب میجستند
چون مسلم شدت به آسانی
۴
همه مرغان چو دانه چین تواند
تو همایی میان مرغانی
۵
بر سر آمد رواق دولت تو
ز آن که تو صاف صاف انسانی
۶
برتر آید ز جان ملک و ملک
گر دهی دل به روح حیوانی
۷
شرطها را ز عاشقان برگیر
که تو احوال شان همیدانی
۸
دامها را ز راه شان بردار
خواه تقدیر و خواه شیطانی
۹
تا شوم سرخ رو در این دعوی
که تو چون حق لطیف فرمانی
۱۰
شمس تبریز رحمت صرفی
ز آن که سر صفات رحمانی
تصاویر و صوت


نظرات