
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۱۵۶
۱
در غم یار، یار بایستی
یا غمم را کنار بایستی
۲
زانچ کردم کنون پشیمانم
دل امسال پار بایستی
۳
دل من شیر بیشه را ماند
شیر در مرغزار بایستی
۴
تا بدانستیی ز دشمن و دوست
زندگانی دو بار بایستی
۵
دشمن عیبجوی بسیارست
دوستی غمگسار بایستی
۶
ماهی جان ما که پیچانست
بر لب جویبار بایستی
۷
چون رضای دل تو در غم ماست
یک چه باشد؟ هزار بایستی
۸
یار لاحول گوی را چه کنم
یار شیرین عذار بایستی
۹
خوک دنیاست صید این خامان
آهوی جان شکار بایستی
۱۰
همره بیوفا همیلنگد
همره راهوار بایستی
۱۱
صد هزاران سخن نهان دارم
گوش را گوشوار بایستی
تصاویر و صوت

نظرات
بی نشان