
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۱۵۷
۱
آنکه چون ابر خواند کف ترا
کرد بیداد بر خردمندی
۲
او همیگرید و همیبخشد
تو همیبخشی و همیخندی
۳
همچو یوسف گناه تو خوبیست
جرم تو دانش است و خرسندی
۴
او چو سرکهست و میکند ترشی
دوست قندست و میکند قندی
۵
چشم مریخ دارد آن دشمن
تو چو مه دست زهره میبندی
۶
ای دل اندر اصول وصل گریز
که بسی در فراق جان کندی
۷
قطرهٔ باز رو سوی دریا
بنگر تا به پیش او چندی
۸
قوت یاقوت گیر از خورشید
تا در اخلاق او به پیوندی
تصاویر و صوت

نظرات
بی نشان