
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۱۶۵
۱
جان و جهان! دوش کجا بودهای؟
نی غلطم، در دل ما بودهای
۲
دوش ز هجر تو جفا دیدهام
ای که تو سلطان وفا بودهای
۳
آه که من دوش چه سان بودهام!
آه که تو دوش کرا بودهای!
۴
رشک برم کاش قبا بودمی
چونک در آغوش قبا بودهای
۵
زهره ندارم که بگویم ترا
« بی من بیچاره چرا بودهای؟! »
۶
یار سبک روح! به وقت گریز
تیزتر از باد صبا بودهای
۷
بیتو مرا رنج و بلا بند کرد
باش که تو بند بلا بودهای
۸
رنگ رخ خوب تو آخر گواست
در حرم لطف خدا بودهای
۹
رنگ تو داری، که ز رنگ جهان
پاکی، و همرنگ بقا بودهای
۱۰
آینهٔ رنگ تو عکس کسیست
تو ز همه رنگ جدا بودهای
تصاویر و صوت

نظرات
مرتضی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
صفا
امرتات
هلیا
معین
مژگان
امیدی
دیاکو رحمانی
محمدرضا
محمد شاملو
محمد شاملو
عبد کریم
احمد رضا
جواد
ناشناس
شجاع الدین شقاقی
کاظم
کاظم
هاشمی
داود مهرائی
فرهاد
گمنام
فریبا نصیرآبادی
محمد
علی
مریم
هومن
هادی
محمدرصا
رضا
رامین رادمهر
آرامش
حسن
بی نشان
پاسخ فرمایش برخی از اعزه ی دوستان که فرموده اند که " بند بلا" صحیح بوده و به معنای بازدارنده ی از بلاست در خوانش موجود با در نظر گرفتن اینکه " بنده بلا " را می توان اضافه ی مغلوب در نظر گرفت معنای تو باش که بلای تو مختص من است یعنی باش که تو تنها بلای منی و من در خور بلای تو .... یعنی رنج و بلاهای مادون تو در خور عاشقی چون من نیست اگر بلایی هم هست چه خوشتر که بلای تو باشد و از آن بالاتر تو آن بلا باشی (ای پاکدلان با جز او عشق مبازید نتوان دل و جان دادن هر مختصری را ) این تمامیت خواهی صفت یگانه و غالب عاشقان حقیقی است ( که من از تو غمی خواهم که در وی مستقل باشم )مولوی این صفت تخصیص را در موارد بسیار دیگری نیز بکار برده است
بی نشان
میثم حسن
ملیکا رضایی
حسن محمدی
هادی رنجبران
iran Kolivand
Amin Chatrrouz
Saber Zeiaey
Kazem Gharibi