
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۱۶۸
۱
یا مَلِکَ الْمَغْرِبِ وَالْمَشْرِقِی
مِثْلُکَ فِی الْعالَمِ لَمْ یُخْلَقِی
۲
باده ده ای ساقی هر متقی
بادهٔ شاهنشهی راوقی
۳
جان سخن بخش که از تف او
گردد هر گنگ خرف منطقی
۴
بر در حیرت، بکش اندیشه را
حاکم ارواح و شه مطلقی
۵
جنت حسنت جو تجلی کند
باغ شود دوزخ بر هر شقی
۶
چون بگریزی نرسد در تو کس
ور بگریزیم ز تو، سابقی
۷
ظلمت و نور از تو تحیر درند
تا تو حقی یا که تو نور حقی
۸
گشت شب و روز کنون غرق نور
نیست مهت مغربی و مشرقی
۹
لابه کنی، باده دهی رایگان
ساقی دریا صفت مشفقی
۱۰
مرده همیباید و قلب سلیم
زیرکی از خواجه بود احمقی
۱۱
فکرت اگر راحت جانها بدی
باده نجستی خرد و موسقی
۱۲
فرد چرایی تو ز من؟! گر منی
از چه تو عذرایی اگر وامقی؟!
۱۳
غنچه صفت چشم ببستی ز گل
رو، بهمان خار کشی لایقی
۱۴
خار کشانند همه، گر شهند
جز تو که بر گلشن جان عاشقی
۱۵
خامش باش و بنگر فتح باب
چند پی هر سخن مغلقی؟!
تصاویر و صوت

نظرات
نادر..
مهناز ، س
نادر..
مهناز ، س
مهناز ، س
نادر..
مهناز ، س
جلیل Jalilomidi@yahoo.com
بی نشان