مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۱۷۲

۱

ای که ازین تنگ قفس می‌پری

رخت به بالای فلک می‌بری

۲

زندگی تازه ببین بعد ازین

چند ازین زندگی سرسری؟!

۳

در هوس مشتریت عمر رفت

ماه ببین و بره از مشتری

۴

دلق شپشناک درانداختی

جان برهنه شده خود خوشتری

۵

در عوض دلق تن چار میخ

بافته‌اند از صفتت ششتری

۶

جامهٔ این جسم، غلامانه بود

گیر کنون پیرهن مهتری

۷

مرگ حیاتست و حیاتست مرگ

عکس نماید نظر کافری

۸

جملهٔ جانها که ازین تن شدند

حی و نهانند کنون چون پری

۹

گشت سوار فرس غیب، جان

باز رهید از خر و از خرخری

۱۰

سوخت درین آخر دنیا دلت

بهر وجوه جو این لاغری

۱۱

پرده چو برخاست اگر این خرت

گردد زرین، تو درو ننگری

۱۲

بر سر دریاست چو کشتی روان

روح، که بود از تن خود لنگری

۱۳

گرچه جدا گشت ز دست و ز پا

فضل حقش داد پر جعفری

۱۴

خانهٔ تن گر شکند، هین منال

خواجه! یقین دان که به زندان دری

۱۵

چونک ز زندان و چه آیی برون

یوسف مصری و شه و سروری

۱۶

چون برهی از چه و از آب شور

ماهیی و معتکف کوثری

۱۷

باقی این را تو بگو، زانک خلق

از تو کنند ای شه من، باوری

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1890
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1210

نظرات

user_image
محمد رضا
۱۳۹۳/۱۲/۱۲ - ۱۰:۲۸:۰۳
تو دیوان شمسی که من دارم به تصحیح فروزانفر و انتشارات کتاب پارسه، یک سری اشعار پایانی هس که تو گنجور نیس؛ مثلا به جای همین شماره غزل، این غزل اومده:خداوندا خداوند جهانی/ خداوند زمین و آسمانیخدای شرق و غرب و بر و بحری / خدای فوق و تحت و انس و جانیمنزه پادشاه بی نظیری/ خداوند مکان ولا مکانیجهان اول نبود آخر تو بودی/ جهان آخر نماند تو بمانی...‌یکی را گنج بی رنجی دهی تو / به ناز و نعمتش می پرورانییکی را از برای یک شکم نان/ بگرد جمله عالم کی دوانیخمش کن تا توانی ای شمس تبریز/ مگر خود را زسودا وارهانی
user_image
همایون
۱۴۰۳/۰۳/۱۷ - ۲۲:۲۳:۳۰
می‌تواند از غزل های پیشین باشد که تصوف دینی سلجوقیان و رایج روزگار بوده، همان جایی که شمس دست او را از منجلاب می‌گیرد و رها میسازد