
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۱۷۶
۱
کردم با کان گهر آشتی
کردم با قرص قمر آشتی
۲
خمرهٔ سرکه ز شکر صلح خواست
شکر که پذرفت شکر آشتی
۳
آشتی و جنگ ز جذبهٔ حق است
نیست زدم، هست ز سر آشتی
۴
رفت مسیحا به فلک ناگهان
با ملکان کرد بشر آشتی
۵
ای فلک لطف، مسیح توم
گر بکنی بار دگر آشتی
۶
جذبهٔ او داد عدم را وجود
کرده بدان پیه نظر آشتی
۷
شاه مرا میل چو در آشتیست
کرد در افلاک اثر آشتی
۸
گشت فلک دایهٔ این خاکدان
ثور و اسد آمد در آشتی
۹
صلح درآ، این قدر آخر بدانک
کرد کنون جبر و قدر آشتی
۱۰
بس کن کین صبح مرا، دایمست
نیست مرا بهر سپر آشتی
تصاویر و صوت


نظرات
Mahroo Emamzadeh
بی نشان