مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۱۷۶

۱

کردم با کان گهر آشتی

کردم با قرص قمر آشتی

۲

خمرهٔ سرکه ز شکر صلح خواست

شکر که پذرفت شکر آشتی

۳

آشتی و جنگ ز جذبهٔ حق است

نیست زدم، هست ز سر آشتی

۴

رفت مسیحا به فلک ناگهان

با ملکان کرد بشر آشتی

۵

ای فلک لطف، مسیح توم

گر بکنی بار دگر آشتی

۶

جذبهٔ او داد عدم را وجود

کرده بدان پیه نظر آشتی

۷

شاه مرا میل چو در آشتیست

کرد در افلاک اثر آشتی

۸

گشت فلک دایهٔ این خاکدان

ثور و اسد آمد در آشتی

۹

صلح درآ، این قدر آخر بدانک

کرد کنون جبر و قدر آشتی

۱۰

بس کن کین صبح مرا، دایمست

نیست مرا بهر سپر آشتی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1893
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1212

نظرات

user_image
Mahroo Emamzadeh
۱۳۸۷/۰۵/۲۱ - ۲۳:۲۶:۱۲
مولانا بما میگوید اگر با کان گوهر که رمزی از دریای زندگی و یا هوشیاری درونی است آشتی کنیم به آرامش و عشق خدایی خواهیم رسید. و خمره سرکه رمزی از تلخی ها رنجها حسادتها و غیره است با شکر که سمبول شیرینی و آرامش است میخواهد آشتی کند و شکر این آشتی را می پذیرد و در آن هنگام شیر و همه حیوانات می توانند در کنار یکدیگر با صلح زندگی کنند. بطور خلاصه اگر ما با خدا آشتی کنیم با چشم خدا می بینیم، به خلق خدا عشق میورزیم و زندگی برایمان پر از صفا و آرامش خواهد شد.
user_image
بی نشان
۱۳۹۹/۰۷/۲۹ - ۰۷:۴۹:۴۳
1: در مصراع نیست ز دم هست ز سر آشتی اگر فاصله ای میان "ز"و "دم" باشد خوانش سهل تر خواهد بود یعنی آشتی همواره از سر و بالا و علو و اعلاست نه از دم و اسفل ( بیان تمثیلی ارزشمندی آشتی در تقابل پلشتی قهر و جدایی )2: ای فلک لطف مسیح توام