مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۱۷۷

۱

آدمیی، آدمیی، آدمی

بسته دمی، زانک نهٔ آن دمی

۲

آدمیی را همه در خود بسوز

آن دمیی باش اگر محرمی

۳

کم زد آن ماه نو و بدر شد

تا نزنی کم، نرهی از کمی

۴

می‌برمی از بد و نیک کسان؟!

آن همه در تست، ز خود می‌رمی

۵

حرص خزانست و قناعت بهار

نیست جهان را ز خزان خرمی

۶

مغز بری در غم؟! نغزی ببر

بر اسد و پیل زن ار رستمی

۷

همچو ملک جانب گردون بپر

همچو فلک خم ده، اگر می‌خمی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1894

نظرات

user_image
رضا اهور
۱۳۹۵/۰۵/۲۳ - ۱۳:۱۶:۱۲
یا حق...خلاصه منظور مولانا در در ین ابیات این است:تا مادام که "بسته دم باشی" و خود را در هوای"هو" آزاد نکنیهمین آدم زمینی خواهی ماند1 پس بکوش تاآدمیت " تن خاکی"را رهاکن وهوای "هو" را به خود بگیر ونفس خود را بشکن ونقص خودرا در او از بین ببر.... چرا که ماه نیز در اول به صورت هلال کوچک حلول میکندو سپس کامل و بدر میگردد. پس از بد و خوب زمانه چه میرنجی؟که همانا در خود مینگری مثل نگریستن در آینه.پس اگر چنان باشد کسی مانند خزان میشوی که هدف این نیست تو بجای فکر کردن به درد ورنج و مشکلات کمی اندیشه کن و بمانند رستماز درد مترس .. آنوقت مانند ملایکه در گردش روزگار باشی و بالاتر از آن بپریواین میسر نیست الا به خمیدگی وعزت نفس والله اعلم......ومولانا این مفاهیم را در ابیات دیگر بسیار روشن تر از این بیان فرموده اند. مارست که بخوانیم و به گوش جان بنیوشیم...
user_image
بی نشان
۱۳۹۹/۰۷/۲۹ - ۰۷:۴۲:۱۹
بسته دمی زانکه نه ای آن دمی