مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۱۹۱

۱

کالی تَیشی آینو سوْای اَفَندی چَلَبی

نیمشب بر بام مایی، تا کرا می‌طلبی

۲

گه سیه‌پوش و عصایی، که منم کالویروس

گه عمامه و نیزه در کف که غریبم عربی

۳

چون عرب گردی، بگویی «فاعلاتن فلاعات

اَبصِرُوالدنْیا جَمیعاً فی قمیصِی تَخْتَبی

۴

علت اولی نمودی خویش را با فلسفی

چه زیان دارد ترا؟! تو یاربی و یاربی

۵

گر چنینی، گر چنانی، جان مایی جان جان

هر زبان خواهی بفرما، خسروا، شیرین لبی

۶

اِرتمی اغاپِسُودی کایِکا پَرا تَرا

نور حقّی یا تو حقّی، یا فرشته یا نبی

۷

با نه اینی و نه آنی، صورت عشقی و بس

با کدامین لشکری و در کدامین موکبی؟

۸

چون غم دل می‌خورم، یا رحم بر دل می‌برم

کای دل مسکین، چرا اندر چنین تاب و تبی؟!

۹

دل همی گوید « برو من از کجا، تو از کجا!

من دلم تو قالبی رو، رو، همی کن قالبی

۱۰

پوست‌ها را رنگ‌ها و مغزها را ذوق‌ها

پوست‌ها با مغزها خود کی کند هم مذهبی؟! »

۱۱

کالی میراسَس نَزیتَن بَوستن کالاستن

شب شما را روز گشت و نیست شب‌ها را شبی

۱۲

من خمش کردم، فسونم، بی‌زبان تعلیم ده

ای ز تو لرزان و ترسان مشرقی و مغربی

۱۳

شمس تبریزی، برآ چون آفتاب از شرق جان

تا گشایند از میان زنّارِ کفر و معجبی

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1905

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۱۱/۲۰ - ۲۰:۲۳:۲۷
پوستها را رنگها و مغزها را ذوقها...
user_image
بی نشان
۱۳۹۹/۰۷/۲۹ - ۰۷:۰۵:۱۵
یا نه اینی و نه آنی صورت عشقی و بس