
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۱۹۵
۱
درهم شکن چو شیشه خود را، چو مست جامی
بد نام عشق جان شو، اینست نیکنامی
۲
پرذوق، چون صراحی بنشین، اگر نشینی
کن کالقدح مذیقا للقوم فیالقیام
۳
عقل تو پایبندی، عشق تو سربلندی
العقل فیالملام والعشق فیالمدام
۴
الدیک فی صیاح، واللیل فی انهزام
والصبح قد تبدی فی مهجةالضلام
۵
معشوق غیر ما، نی، جز که خون ما، نی
هم جان کند رئیسی، هم جان کند غلامی
۶
دل را کباب کردی، خون را شراب کردی
یا من فداک روحی یا سیدالانام
۷
ز اندیشه شو پیاده، تا بر خوری ز باده
من راوق قدیم، مستکملالقوام
۸
مستفعلن فعولن، آتش مکن مجوشان
زیرا کمال آمد، دیگر نماند خامی
۹
میگو تو هرچه خواهی، فرمانروا و شاهی
سلمت یا عزیزی، یا صاحبالسلام
۱۰
باده چو با خیزان، چون پشه غمگریزان
لا تعذلوا السکارا افدیکم کرامی
۱۱
تبریز شاد بادا، ز اشراق شمس دینم
فالشمس حیث تجری للمشرقین حامی
تصاویر و صوت

نظرات
نادر..
الهام
نادر..
حسن_خادم_صبا
Eli