مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۱۹۸

۱

گهی پرده‌سوزی، گهی پرده‌داری

تو سر خزانی، تو جان بهاری

۲

خزان و بهار از تو شد تلخ و شیرین

توی قهر و لطفش، بیا تا چه داری

۳

بهاران بیاید، ببخشی سعادت

خزان چون بیاید، سعادت بکاری

۴

ز گل‌ها که روید بهارت ز دل‌ها

به پیش افکند گل سر، از شرمساری

۵

گرین گل ازان گل یکی لطف بردی

نکردی یکی خار در باغ خاری

۶

همه پادشاهان، شکاری بجویند

توی که به جانت بجوید شکاری

۷

شکاران به پیشت، گلوها کشیده

که جان بخش ما را، سزد جان سپاری

۸

قراری گرفته، غم عشق در دل

قرار غم الحق دهد بی‌قراری

۹

دلا معنی بی‌قراری بگویم

بنه گوش، یارانه بشنو، که یاری

۱۰

فدیت لمولی به افتخاری

بطی‌الاجابة، سریع‌الفرار

۱۱

و منذ سبانی هواه، ترانی

اموت و احیی، بغیر اختیاری

۱۲

اموت بهجر، و احیی بوصل

فهذاک سکری، وذاک خماری

۱۳

عجبت بانی اذرب بشمس

اذا غاب عنی زمان‌التواری

۱۴

اذا غاب غبنا، و ان عادَ عُدنا

کذا عادةالشمس فوق‌الذراری

۱۵

بمائین یحیی، بحس و عقل

فذوا الحس راکد، وذوا العقل جاری

۱۶

فماالعقل، الا طلاب المواقب

و ماالحس الاخداع العواری

۱۷

فذو العقل یبصر هداه و یخضع

و ذوالحس یبصر هواه یماری

۱۸

گهی آفتابی ز بالا بتابی

گهی ابرواری چو گوهر بباری

۱۹

زمین گوهرت را به جای چراغی

نهد پیش مهمان به شب‌های تاری

۲۰

ز من چون روی تو ز من، من رود هم

برم چون بیایی، مرا هم بیاری

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 1908
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1230

نظرات

user_image
بزرگمهر وزیری
۱۳۸۷/۰۷/۳۰ - ۰۱:۳۲:۲۶
در بیت 18، مصرع دوم به جای «چو گوهر بتابی» باید باشد «چو گوهر بباری»
پاسخ: با تشکر، مطابق نظر شما جایگزینی انجام شد.
user_image
گ.غ
۱۳۹۱/۰۴/۲۶ - ۰۱:۵۰:۲۳
در بیت آخر، یک "من" جا افتاده است."ز من چون رَوی تو، ز من، من رود هم"
user_image
افق
۱۳۹۷/۰۷/۰۶ - ۱۸:۲۷:۱۹
با تقدیم احترام و تشکر از زحمات شما در جمع آوری این گنجینۀ ادبی و عرفانی. امیدوارم قسمت عربی این غزل به اساس نسخه چاپی استاد فروزانفر به قرار ذیل تصحیح گردد:فدیت لمولیً به افتخاریبطئ ‌الاجابة، سریع‌الفرارو منذ سبانی هواه، ترانیاموت و احیا، بغیر اختیاریاموت بهجرٍ، و احیا بوصلٍفهذاک سُکری، وذاک خُماریعجبت بانی اذوب بشمسٍاذا غاب عنی زمان‌التواریإذا غاب غبنا، و إن عاد عدناکذا عادة الشمس فوق‌ الذراریبمائین یُحیی ، بحسٍ و عقلٍفذوا الحس راکد، وذوا العقل جاریفماالعقل، الا طَلّاب العواقبو ماالحس الاخِداع العَواریفذو العقل یُبصِر هُداهُ و یَخضَعو ذوالحس یُبصِر هواهُ یماری
user_image
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
۱۳۹۹/۱۲/۱۵ - ۱۷:۱۹:۲۶
در بیتإذا غاب غبنا، و إن عاتعدنابنده هرچه سعی کردم برای عاتعدنا ریشه ای بیابم نشد که نشدبا توجه به فعل قبلش که غاب/ غِبنا است این هم باید عادَ/عُدنا باشدچون غایب شود غایب شویم و چون بازگردد بازگردیممصرع بعد هم مکمل همین بحث استکذا عادةالشمس فوق‌الذراری