مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۳۱

۱

زان شاه که او را هوس طبل و علم نیست

دیوانه شدم بر سر دیوانه قلم نیست

۲

از دور ببینی تو مرا شخص رونده

آن شخص خیالست ولی غیر عدم نیست

۳

پیش آ و عدم شو که عدم معدن جانست

اما نه چنین جان که به جز غصه و غم نیست

۴

من بی‌من و تو بی‌تو درآییم در این جو

زیرا که در این خشک به جز ظلم و ستم نیست

۵

این جوی کند غرقه ولیکن نکشد مرد

کو آب حیاتست و به جز لطف و کرم نیست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 232
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 158
فاطمه زندی :
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
محمد رضا مسیبی
۱۳۹۶/۰۴/۲۷ - ۱۸:۴۰:۳۵
طبق آموزه های بسیاری از راهنمایان معنوی از جمله کریشنا مورتی،اشو،جعفر مصفا. و پرویز شهبازی انسان میباید من ذهنی را از بین ببرد.این غزل بسیار زیبا همین معنا را بیان میکند.عدم شو.یعنی بعنوان ذهن و جسم حضور نداشته باش.تو ذهن نیستی و جسم هم نیستی.تو اگاهی پشت فکرهایت هستی.پس عدم شو.راه عدم شدن آگاهی از این موضوع است و راه دیگر مراقبه و مدیتیشن.
user_image
شاهرخ najafishahrokh۹۲@gmail.com
۱۳۹۷/۰۹/۱۶ - ۰۶:۲۲:۳۶
من ذهنی یک توهم است.وجود ندارد که بخواهیم یا بتوانیم ، از بین ببریمش!یک جهل است.عوارضش گریبان آدمی را گر فته، و راه مواجهه با جهل ، تاباندن نور آگاهی است.
user_image
عبدالعزیز میرخزیمه
۱۳۹۹/۰۹/۲۴ - ۱۱:۵۵:۰۸
من بی من و تو بی تو ، در آییم در این جوزیرا که در این خشک ، بجز ظلم و ستم نیستاین جوی کند غرقه ، ولیکن نکشد مردکو آب حیاتست ، بجز لطف و کرم نیستیعنی من بی من بشوم ، تو بی تو بشوی ، ما در آییم در این جو .جو یعنی آب روان ، کدام آب روان ؟ همان آب روانی که خودش میگوید :در وجود آدمی جان و روانمی رسد از غیب چون آب روانمثنوی _ دفتر نخست ، بیت 2221همان آبی که همان زندگی که الان در شما دمیده میشود ، و از شما میخواهد عبور کند ، و شما با من ذهنی جلوی آن را گرفته اید ، و به این دلیل مریض جسمی و روانی شده اید . و برای اینکه در این خشک _ در این من ذهنی که الان داریم زندگی میکنیم _ غیر از ظلم و ستم نیست. و وقتی که من بی من میشوم و تو بی تو می شوی عشق شروع میشود و عشق در کمال شدتش بروز می کند . پس وقتی من بی من و تو هم بی من بشوی ، می بینید که این در واقع به نوعی عشق ورزی خدا با خداست ، زندگی با زندگی ست .بقول مولانا در جای دیگر :راستی کن ای تو صدر راستانای تو صدر و من درت را آستانآستان و صدر در معنی کجاست ؟ما و من کو؟ آن طرف که یار ماستاین من و ما بهر آن بر ساختی تا تو با خود نرد خدمت باختیو حافظ میفرماید :کی بندد طرف وصل از حسن شاهی ؟که با خود عشق ورزد جاودانهبده کشتی می تا خوش برآییم از این دریای ناپیدا کرانه میگوید : این جوی کند غرقه ولیکن نکشد مرد ؛ پس این جوی غرقه میکند و مرد را یا انسان را نمی کشد .کو آب حیاتست ،که این آب زندگی ست ، غیر از آب زندگی چیز دیگری نیست.کو آب حیاتست ، بجز لطف و کرم نیست پس آن چیزی که الان دمیده میشود به ما _ این عنصر خدایی _ بجز لطف و کرم چیز دیگری نیست ، ما باید در آن غرقه بشویم اقتباس از جلسه 58 گنج حضور استاد شهبازی