
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۳۶
۱
بده یک جام ای پیر خرابات
مگو فردا که فی التأخیر آفات
۲
به جای باده درده خون فرعون
که آمد موسی جانم به میقات
۳
شراب ما ز خون خصم باشد
که شیران را ز صیادیست لذات
۴
چه پرخونست پوز و پنجه شیر
ز خون ما گرفتست این علامات
۵
نگیرم گور و نی هم خون انگور
که من از نفی مستم نی ز اثبات
۶
چو بازم گرد صید زنده گردم
نگردم همچو زاغان گرد اموات
۷
بیا ای زاغ و بازی شو به همت
مصفا شو ز زاغی پیش مصفات
۸
بیفشان وصفهای باز را هم
مجردتر شو اندر خویش چون ذات
۹
نه خاکست این زمین طشتیست پرخون
ز خون عاشقان و زخم شهمات
۱۰
خروسا چند گویی صبح آمد
نماید صبح را خود نور مشکات
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..
مسافر