مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۴۳

۱

ز همراهان جدایی مصلحت نیست

سفر بی‌روشنایی مصلحت نیست

۲

چو ملک و پادشاهی دیده باشی

پس شاهی گدایی مصلحت نیست

۳

شما را بی‌شما می‌خواند آن یار

شما را این شمایی مصلحت نیست

۴

چو خوان آسمان آمد به دنیا

از این پس بی‌نوایی مصلحت نیست

۵

در این مطبخ که قربانست جان‌ها

چو دونان نان ربایی مصلحت نیست

۶

بگو آن حرص و آز راه زن را

که مکر و بدنمایی مصلحت نیست

۷

چو پا داری برو دستی بجنبان

تو را بی‌دست و پایی مصلحت نیست

۸

چو پای تو نماند پر دهندت

که بی‌پر در هوایی مصلحت نیست

۹

چو پر یابی به سوی دام حق پر

که از دامش رهایی مصلحت نیست

۱۰

همای قاف قربی ای برادر

هما را جز همایی مصلحت نیست

۱۱

جهان جوی و صفا بحر و تو ماهی

در این جو آشنایی مصلحت نیست

۱۲

خمش باش و فنای بحر حق شو

به هنبازی خدایی مصلحت نیست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 238
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 162
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
سعدی
۱۳۹۰/۱۰/۲۵ - ۱۱:۰۹:۳۱
چو ملک و پادشاهی دیده باشیپس از شاهی گدایی مصلحت نیست
user_image
ناشناس
۱۳۹۳/۰۲/۲۸ - ۰۴:۳۷:۳۱
خمش باش و فنای بحر حق شوبه هنبازی خدایی مصلحت نیست