
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۴۷
۱
قرار زندگانی آن نگارست
کز او آن بیقراری برقرارست
۲
مرا سودای تو دامن گرفتهست
که این سودا نه آن سودای پارست
۳
منم سوزان در آتشهای نو نو
مرا با یارکان اکنون چه کارست
۴
همینالد درون از بیقراری
بدان ماند که آن جان نگارست
۵
چو از یاری تو را جان خسته گردد
نمیداند که اندر جانش خارست
۶
تو در جویی و خارت میخراشد
نمیدانی که خاری در سرا رست
۷
گریزان شو از آن خار و به گل رو
که شمس الدین تبریزی بهارست
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..
همایون