
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۴۹
۱
مبر رنج ای برادر خواجه سختست
به وقت داد و بخشش شوربختست
۲
اگرچه باغ را نیمی گرفتهست
ولیکن سخت بیمیوه درختست
۳
گشاده ابروست و بسته کیسه
مشو غره که او را سیم و رختست
۴
دو دستش را به تخته دوختستند
چه سود ار خواجه بر بالای تختست
۵
وجودش گرچه یک پارهست چون کوه
سخااش مرده است و لخت لختست
تصاویر و صوت


نظرات