
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۶۳
۱
چنان کاین دل از آن دلدار مستست
ز خوف صاف ما آن یار مستست
۲
خمارش نشکنم الا به خونم
از این شادی دل غمخوار مستست
۳
شفق وارم به هر صبحی به خون در
که در هر صبح آن خون خوار مستست
۴
مده پند و مبر خونم به گردن
که چشم دلبر کین دار مستست
۵
چرا این خاک همچون طشت خونست
که چشم ساقی اسرار مستست
تصاویر و صوت


نظرات
همایون