مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۶۷

۱

دل آمد و دی به گوش جان گفت

ای نام تو این که می‌نتان گفت

۲

درنده آنک گفت پیدا

سوزنده آنک در نهان گفت

۳

چه عذر و بهانه دارد ای جان

آن کس که ز بی‌نشان نشان گفت

۴

گل داند و بلبل معربد

رازی که میان گلستان گفت

۵

آن کس نه که از طریق تحصیل

آموخت ز بانگ بلبلان گفت

۶

صیادی تیر غمزه‌ها را

آن ابروهای چون کمان گفت

۷

صد گونه زبان زمین برآورد

در پاسخ آن چه آسمان گفت

۸

ای عاشق آسمان قرین شو

با او که حدیث نردبان گفت

۹

زان شاهد خانگی نشان کو

هر کس سخنی ز خاندان گفت

۱۰

کو شعشعه‌های قرص خورشید

هر سایه نشین ز سایه بان گفت

۱۱

با این همه گوش و هوش مستست

زان چند سخن که این زبان گفت

۱۲

چون یافت زبان دو سه قراضه

مشغول شد و به ترک کان گفت

۱۳

وز ننگ قراضه جان عاشق

ترک بازار و این دکان گفت

۱۴

در گوشم گفت عشق بس کن

خاموش کنم چو او چنان گفت

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 250
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 169
پری ساتکنی عندلیب :
فاطمه زندی :

نظرات