
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۶۸
۱
گویم سخن شکرنباتت
یا قصه چشمه حیاتت
۲
رخ بر رخ من نهی بگویم
کز بهر چه شاه کرد ماتت
۳
در خرمنت آتشی درانداخت
کز خرمن خود دهد زکاتت
۴
سرسبز کند چو تره زارت
تا بازخرد ز ترهاتت
۵
در آتش عشق چون خلیلی
خوش باش که میدهد نجاتت
۶
عقلت شب قدر دید و صد عید
کز عشق دریده شد براتت
۷
سوگند به سایه لطیفت
سوگند نمیخورم به ذاتت
۸
در ذات تو کی رسند جانها
چون غرقه شدند در صفاتت
۹
چون جوی روان و ساجدت کرد
تا پاک کند ز سیئاتت
۱۰
از هر جهتی تو را بلا داد
تا بازکشد به بیجهاتت
۱۱
گفتی که خمش کنم نکردی
میخندد عشق بر ثباتت
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
شاهرخ najafishahrokh۹۲@gmail.com
محسن جهان