
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۷۳
۱
گر مینکند لبم بیانت
سر میگوید به گوش جانت
۲
گر لب ز سلام تو خموش است
بس هم سخن است با نهانت
۳
تن از تو همیکند کرانه
جان بگرفته است در میانت
۴
صورت اگرت چو تیر انداخت
جانش بکشید چون کمانت
۵
هرچ از تو نهان کند بگوید
در گوش ضمیر رازدانت
۶
این دم اگر از میان برونی
بازآرد دل کمرکشانت
۷
در باطن کرده خاص خاصت
در ظاهر کرده امتحانت
۸
خامش که چو در تو این غم انداخت
بس باشد این کشش نشانت
تصاویر و صوت


نظرات