
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۷۵
۱
مر عاشق را ز ره چه بیمست
چون همره عاشق آن قدیمست
۲
از رفتن جان چه خوف باشد
او را که خدای جان ندیمست
۳
اندر سفرست لیک چون مه
در طلعت خوب خود مقیمست
۴
کی منتظر نسیم باشد
آن کس که سبکتر از نسیمست
۵
عشق و عاشق یکیست ای جان
تا ظن نبری که آن دو نیمست
۶
چون گشت درست عشق عاشق
هم منعم خویش و هم نعیمست
۷
او در طلب چنین درستی
در پیش سهیل چون ادیمست
۸
چون رفت در این طلب به دریا
دریست اگر چه او یتیمست
۹
ای دیده کرم ز شمس تبریز
مر حاتم را مگو کریمست
تصاویر و صوت


نظرات
وفایی