مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۷۷

۱

آن را که در آخرش خری هست

او را به طواف رهبری هست

۲

بازار جهان به کسب برپاست

زین در همه خارش و گری هست

۳

تا خارششان همی‌کشاند

هر جای که شور یا شری هست

۴

در یم صدفی قرار گیرد

کاو را به درونه گوهری هست

۵

اما صدفی که دُر ندارد

در جُستن دُرش معبری هست

۶

گه در یم و گاه سوی ساحل

در جُستن قطره‌اش سری هست

۷

خاموش و طمع مکن سکینه

آن راست سکون که مخبری هست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 256
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 173
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
سیروس شاملو
۱۳۹۷/۰۶/۲۲ - ۲۱:۰۱:۲۰
انباشت گران ثروت اندوزی که راهبر دارند و از سفره ی قدرت لقمه می زنند! همه از کله سحر تا شام برای کسب معاش کفش و کلاه می کنند تو گویی به بیماری گری درافتاده اند! و با این کارش به هر دری می زنند. اما درون انسان صدفی ست نهاد و انسان های ساکن در این دونده گی جنون آمیز راهبر ندارند بلکه مخبری دارند آگاه کننده ای که مصیبت بشری را اخبار می کند.
user_image
سیروس شاملو
۱۳۹۷/۰۶/۲۲ - ۲۱:۰۳:۵۹
نباشت گران ثروت اندوزی که راهبر دارند و از سفره ی قدرت لقمه می زنند! از کله سحر تا شام برای کسب معاش کفش و کلاه می کنند تو گویی به بیماری گری درافتاده اند! و با این کسب و کارشان به هر دری می زنند. اما درون انسان صدفی ست نهاد و انسان های ساکن در این دونده گی جنون آمیز راهبر ندارند بلکه مخبری دارند آگاه کننده ای که مصیبت بشری را اخبار می کند.
user_image
Behrouz
۱۳۹۸/۰۷/۰۴ - ۱۵:۴۰:۰۹
طواف در اینجا احتمالا به معنای دزد و راهزن است