
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۷۹
۱
ای کرده میان سینه غارت
ای جان و هزار جان شکارت
۲
جز کشتن عاشقان چه شغلت
جز کشتن خلق چیست کارت
۳
میکش که درست باد دستت
ای جان جهانیان نثارت
۴
بس کشته زنده را که دیدم
از غمزه چشم پرخمارت
۵
بس ساکن بیقرار دیدم
در آتش عشق بیقرارت
۶
یک مرده به خاک درنماند
گر رنجه شوی کنی زیارت
۷
جان بوسد خاک تو به هر دم
بر بوی کنار بیکنارت
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..
همایون