مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۷۹

۱

ای کرده میان سینه غارت

ای جان و هزار جان شکارت

۲

جز کشتن عاشقان چه شغلت

جز کشتن خلق چیست کارت

۳

می‌کش که درست باد دستت

ای جان جهانیان نثارت

۴

بس کشته زنده را که دیدم

از غمزه چشم پرخمارت

۵

بس ساکن بی‌قرار دیدم

در آتش عشق بی‌قرارت

۶

یک مرده به خاک درنماند

گر رنجه شوی کنی زیارت

۷

جان بوسد خاک تو به هر دم

بر بوی کنار بی‌کنارت

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 257
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 173
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۵/۱۲ - ۰۱:۴۲:۰۴
بس ساکن بی‌قرار دیدمدر آتش عشق بی‌قرارت..
user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۲/۰۵ - ۱۶:۴۱:۰۹
گفت و گویی زیبا با جان هستی‌ و ستایشی غرور آمیز از کار آن که هیچ چیزی را ثابت و بی‌ حرکت بر جای نمی گذارد و همه چیز را نابود می‌‌کند تا رسم نویی را زنده نگاه دارد و کهنه را جارو می‌‌کند تا خرمی و تازگی را بر قرار سازد من انسان‌هایی‌ را دیده‌ام که هر چند ظاهرا نیستند و کشته شده ا‌ند ولی زنده و جاویدند زیرا جان آن‌ها با جان بی‌ قرار تو پیوند خورده است البته نه در درون قبر و برای زیارت رنج دیدگان و ستم کشیدگان بلکه درون سینه‌ها و جان‌های عاشق