
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۸۳
۱
هین که گردن سستکردی، کو کبابت؟ کو شرابت؟
هین که بس تاریکرویی، ای گرفته آفتابت
۲
یاد داری که ز مستی با خرد استیزه بستی؟
چون کلیدش را شکستی، از کی باشد فتح بابت؟
۳
در غم شیرین نجوشی لاجرم سرکه فروشی
آب حیوان را ببستی لاجرم رفتهست آبت
۴
بوالمعالی گشته بودی فضل و حجت مینمودی
نک محکِّ عشق آمد، کو سؤالت؟ کو جوابت؟
۵
مهتر تجار بودی، خویش قارون مینمودی
خواب بود و آن فنا شد، چونکه از سر رفت خوابت
۶
بس زدی تو لافِ زفتی، عاقبت در دوغ رفتی
میخور اکنون آنچ داری، دوغ آمد خمر نابت
۷
مخلص و معنی اینها گرچه دانی هم نهانکن
اندر الواح ضمیری تا نیاید در کتابت
تصاویر و صوت


نظرات
بهار
..
سعید صادقی