مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۸۳

۱

هین که گردن سست‌کردی‌، کو کبابت‌؟ کو شرابت‌؟

هین که بس تاریک‌رویی‌، ای گرفته آفتابت

۲

یاد داری که ز مستی با خرد استیزه بستی‌؟

چون کلیدش را شکستی‌، از کی باشد فتح بابت‌؟

۳

در غم شیرین نجوشی لاجرم سرکه فروشی

آب حیوان را ببستی لاجرم رفته‌ست آبت

۴

بوالمعالی گشته بودی فضل و حجت می‌نمودی

نک محکِّ عشق آمد‌، کو سؤالت‌؟ کو جوابت‌؟

۵

مهتر تجار بودی‌، خویش قارون می‌نمودی

خواب بود و آن فنا شد‌، چونکه از سر رفت خوابت

۶

بس زدی تو لاف‌ِ زفتی‌، عاقبت در دوغ رفتی

می‌خور اکنون آنچ داری‌، دوغ آمد خمر نابت

۷

مخلص و معنی این‌ها گرچه دانی هم نهان‌کن

اندر الواح ضمیری تا نیاید در کتابت

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 259
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 174
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
بهار
۱۳۹۷/۰۲/۲۱ - ۱۲:۱۹:۲۸
دوستان کسی تفسیری از این شعر داره که به اشتراک بذاره؟
user_image
..
۱۳۹۸/۰۲/۲۷ - ۱۱:۰۴:۳۰
خواب بود و آن فنا شدنک محک عشق آمد..
user_image
سعید صادقی
۱۳۹۹/۰۷/۳۰ - ۱۷:۵۵:۴۳
صحبت کلی در این غزل از انانیت و غرور و تکبر است.مولانا در خیلی از گفته های خود غرور و خودپسندی را عامل عدم رشد و پیشرفت میداند.گفتم که بنما نردبان تا بر روم بر آسمانگفتا سر تو نردبان، سر را درآور زیر پا