
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۸۹
۱
چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست
گرچه با من مینشینی چون چنینی سود نیست
۲
چون دهانت بسته باشد در جگر آتش بود
در میان جو درآیی آب بینی سود نیست
۳
چونک در تن جان نباشد صورتش را ذوق نیست
چون نباشد نان و نعمت صحن و سینی سود نیست
۴
گر زمین از مشک و عنبر پر شود تا آسمان
چون نباشد آدمی را راه بینی سود نیست
۵
تا ز آتش میگریزی ترش و خامی چون خمیر
گر هزاران یار و دلبر میگزینی سود نیست
تصاویر و صوت


نظرات
جواد
عباس کارگر جاوید
عباس کارگر جاوید
جلال دستیاری
یاشار
رهام
حمید
سودابه صالحی
محمد صادق
فرهود