
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۹۴
۱
چشمهای خواهم که از وی جمله را افزایش است
دلبری خواهم که از وی مرده را آسایش است
۲
بنده بحر محیطم کز محیطی برتر است
سنگ و گوهر هر دو را از فضل او بخشایش است
۳
باغ و طاووسند هر یک از جمالش بانصیب
زاغ را خالی ندارد گرچه بیآرایش است
۴
صورت ار نقصان پذیرد نیست معنی را کمی
عاشق اندر ذوق باشد گرچه در پالایش است
۵
بنگر اندر جان که هست او از بلندی بیخبر
گرچه اندر قالب او در خانه آلایش است
۶
شمس تبریزی قدومت خانه اقبال را
صحن را افروزش است و بام را اندایش است
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..