
مولانا
غزل شمارهٔ ۳۹۵
۱
عشق اندر فضل و علم و دفتر و اوراق نیست
هر چه گفت و گوی خلق آن ره ره عشاق نیست
۲
شاخ عشق اندر ازل دان بیخ عشق اندر ابد
این شجر را تکیه بر عرش و ثری و ساق نیست
۳
عقل را معزول کردیم و هوا را حد زدیم
کاین جلالت لایق این عقل و این اخلاق نیست
۴
تا تو مشتاقی بدان کاین اشتیاق تو بتی است
چون شدی معشوق از آن پس هستیی مشتاق نیست
۵
مرد بحری دایما بر تخته خوف و رجا است
چونک تخته و مرد فانی شد جز استغراق نیست
۶
شمس تبریزی توی دریا و هم گوهر توی
زانک بود تو سراسر جز سر خلاق نیست
تصاویر و صوت


نظرات
...
سید میثاق علوی
ملیکا رضایی