مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۹۷

۱

آفتاب امروز بر شکل دگر تابان شده‌ست

در شعاعش همچو ذره جان من رقصان شده‌ست

۲

مشتری در طالع است و ماه و زهره در حضور

یار چوگان زلف مه رو میر این میدان شده‌ست

۳

هر قدح کز می دهد گوید بگیر و هوش دار

هش که دارد عقل دارد عقل خود پنهان شده‌ست

۴

بزم سلطان است این جا هر که سلطانی است نوش

خوان رحمت گسترید و ساقی اخوان شده‌ست

۵

ساقیا پایان رسیدی عشق را از سر بگیر

پا چه باشد؟ سر چه باشد؟ پا و سر یک سان شده‌ست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 265
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 178
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۷/۲۷ - ۱۴:۴۲:۲۶
شکل دیگر همان نو شدن معنی‌ است، عشق یک معنی‌ خاص و محدود ندارد، و همچنین هیچ معنی‌ دیگری همواره ثابت نمی ماند بلکه در این بزم زندگی‌ سلطانی بخشنده هر روز معنی‌ نو و جایزه‌ای دیگر در آستین دارد که به آنان که به دنبال شکار معنی‌‌ها هستند روا می‌‌دارد و رخس آنان و شادی آن‌ها را جاودانه بر قرار می‌‌سازد و این گونه پایان هر رخس آغاز رخس دیگری است، و هر مستی‌ای در انتظار مستی دیگر و هر پیمانه‌ای در پی‌ پیمانه‌ای دیگر و شرابی دیگر در پی‌ شرابی، آنان که زندگی‌ را تکراری و خسته کننده می‌‌بینند از این بزم دورند و از هوشی که نو شدن را پی‌ می‌‌برد برخوردار نیستند