مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۳۹۹

۱

آخر ای دلبر نه وقت عشرت انگیزی شدست

آخر ای کان شکر وقت شکرریزی شدست

۲

تو چو آب زندگانی ما چو دانه زیر خاک

وقت آن کز لطف خود با ما درآمیزی شدست

۳

گر بپوسم همچو دانه عاقبت نخلی شوم

زانک جمله چیزها چیزی ز بی‌چیزی شدست

۴

زین سپس با من مکن تیزی تو ای شمشیر حق

زانک از لطف تو ز آتش تندی و تیزی شدست

۵

جان کشیدم پیش عشقش گفت کو چیزی دگر

گفتم آخر جان جان زین سان ز بی‌چیزی شدست

۶

چون حجاب چشم دل شد چشم صورت لاجرم

شمس تبریزی حجاب شمس تبریزی شدست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 266
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 179
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
سیامک ارتشیار
۱۳۹۹/۰۵/۱۶ - ۲۰:۳۱:۱۷
در فیزیک کوانتوم بحثی هست باین مفهوم که در فضاییکه از نظر حواس ما چیزی وجود ندارد ناگهان یک ذره مادی نمایان میشود یعنی از هیچ چیزی بوجود میایدواز مجموع آنها چیزها بوجود میایند ومولانا این موضوع در این غزل فرموده زانکه جمله چیزها چیزی ز بیچیزی شدست