مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۴۰۱

۱

اندرآ ای مه که بی‌تو ماه را استاره نیست

تا خیالت درنیاید پای کوبان چاره نیست

۲

چون خیالت بر که آید چشمه‌ها گردد روان

خود گرفتم کاین دل ما جز که و جز خاره نیست

۳

آتش از سنگی روان شد آب از سنگی دگر

لعل شد سنگی دگر کز لطف تو آواره نیست

۴

بارها لطف تو را من آزمودم ای لطیف

مرده را تو زنده کردی بارها یک باره نیست

۵

ابر رحمت هر سحر گر می‌ببارد آن ز تست

وین دل گریان من جز کودک گهواره نیست

۶

همچو کوه طور از غم این دلم صدپاره شد

لیک اندر دست من زان پاره‌ها یک پاره نیست

۷

آهن برهان موسی بر دل چون سنگ زد

تا جهد استاره‌ای کز ابر یک استاره نیست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 267
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 180
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
,,شاهرخ کاظمی
۱۴۰۱/۰۷/۱۲ - ۰۷:۳۷:۱۹
سلام ماه خداونده. وستارها فکر همانیده ما به به دنیای مادی است ما روی, خودمان کار, کنیم وبه هیچ چیزی, در, دنیای مادی هویت ندیم ومرکزمان را عدم کنیم از لطف خداوند دل سنگ ما تبدیل به گوهر می, شود وقتی به بینهایت او وصل بشیم دائم. خیر برکت بر سر ما می بارد وجاویدان بودن خودمان را می بینیم