
مولانا
غزل شمارهٔ ۴۰۶
۱
چند گویی که چه چارهست و مرا درمان چیست
چاره جوینده که کردهست تو را خود آن چیست
۲
چند باشد غم آنت که ز غم جان ببرم
خود نباشد هوس آنک بدانی جان چیست
۳
بوی نانی که رسیدهست بر آن بوی برو
تا همان بوی دهد شرح تو را کاین نان چیست
۴
گر تو عاشق شدهای عشق تو برهان تو بس
ور تو عاشق نشدی پس طلب برهان چیست
۵
این قدر عقل نداری که ببینی آخر
گر نه شاهیست پس این بارگه سلطان چیست
۶
گر نه اندر تتق ازرق زیباروییست
در کف روح چنین مشعله تابان چیست
۷
چونک از دور دلت همچو زنان میلرزد
تو چه دانی که در آن جنگ دل مردان چیست
۸
آتش دیده مردان حجب غیب بسوخت
تو پس پرده نشسته که به غیب ایمان چیست
۹
شمس تبریز اگر نیست مقیم اندر چشم
چشمه شهد از او در بن هر دندان چیست
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..
محسن جهان