مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۴۰۸

۱

آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکست

تا که کشتی ز کف ظالم جبار برست

۲

خضر وقت تو عشق است که صوفی ز شکست

صافیست و مثل درد به پستی بنشست

۳

لذت فقر چو باده‌ست که پستی جوید

که همه عاشق سجده‌ست و تواضع سرمست

۴

تا بدانی که تکبر همه از بی‌مزگیست

پس سزای متکبر سر بی‌ذوق بس است

۵

گریه شمع همه شب نه که از درد سرست

چون ز سر رست همه نور شد از گریه برست

۶

کف هستی ز سر خم مُدَمَّغ برود

چون بگیرد قدح باده جان بر کف دست

۷

ماهیا هر چه تو را کام دل از بحر بجو

طمع خام مکن تا نخلد کام ز شست

۸

بحر می‌غرد و می‌گوید کای امت آب

راست گویید بر این مایده کس را گله هست

۹

دم به دم بحر دل و امت او در خوش و نوش

در خطابات و مجابات بلی‌اند و الست

۱۰

نی در آن بزم کس از درد دلی سر بگرفت

نی در آن باغ و چمن پای کس از خار بخست

۱۱

هله خامش به خموشیت اسیران برهند

ز خموشانه تو ناطق و خاموش بجست

۱۲

لب فروبند چو دیدی که لب بسته یار

دست شمشیرزنان را به چه تدبیر ببست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 271
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 182
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
محمدامین
۱۳۹۵/۱۲/۰۹ - ۰۱:۰۰:۰۱
سلام و درودأَمَّا السَّفِینَةُ فَکَانَتْ لِمَسَاکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکَانَ وَرَاءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْبًا ﴿کهف/79﴾ آن شنیدی که خضر تخته کشتی بشکستتا که کشتی ز کف ظالم جبار برست
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۶/۱۰ - ۱۷:۰۴:۱۰
از غزلیات پیش از ملاقات شمس و عرفان کلاسیک جلال دین است