مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۴۱۴

۱

روز و شب خدمت تو بی‌سر و بی‌پا چه خوشست

در شکرخانه تو مرغ شکرخا چه خوشست

۲

بر سر غنچه بسته که نهان می‌خندد

سایه سرو خوش نادره بالا چه خوشست

۳

زاغ اگر عاشق سرگین خر آمد گو باش

بلبلان را به چمن با گل رعنا چه خوشست

۴

بانگ سرنای چه گر مونس غمگینان‌ست

از دم روح نفخنا دل سرنا چه خوشست

۵

گرچه شب بازرهد خلق ز اندیشه به خواب

در رخ شمس ضحی دیده بینا چه خوشست

۶

بت پرستانه تو را پای فرورفت به گل

تو چه دانی که بر این گنبد مینا چه خوشست

۷

چون تجلی بود از رحمت حق موسی را

زان شکرریز لقا سینه سینا چه خوشست

۸

که صدا دارد و در کان زر صامت هم هست

گه خمش بودن و گه گفت مواسا چه خوشست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 274
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 184
پری ساتکنی عندلیب :

نظرات

user_image
محمدحسین یوسفی mhh.yousefi@gmail.com
۱۴۰۲/۰۹/۲۵ - ۰۷:۳۶:۴۴
با سلام  این مصرع چقدر جالب است: "گه خمش بودن و گه گفت مواسا چه خوشست"