
مولانا
غزل شمارهٔ ۴۱۶
۱
مطرب و نوحه گر عاشق و شوریده خوش است
نبود بسته بود رسته و روییده خوش است
۲
تف و بوی جگر سوخته و جوشش خون
گرد زیر و بم مطرب به چه پیچیده خوش است
۳
ز ابر پرآب دو چشمش ز تصاریف فراق
بر شکوفه رخ پژمرده بباریده خوش است
۴
بنگر جان و جهان ور نتوانی دیدن
این جهان در هوسش درهم و شوریده خوش است
۵
پیش دلبر بنهادن سر سرمست سزا است
سر او را کف معشوق بمالیده خوش است
۶
دیدن روی دلارام عیان سلطانی است
هم خیال صنم نادره در دیده خوش است
۷
این سعادت ندهد دست همیشه اما
دیدن آن مه جان ناگه و دزدیده خوش است
۸
عشق اگر رخت تو را برد به غارت خوش باش
پیش آن یوسف زیبا کف ببریده خوش است
۹
بس کن ار چه که اراجیف بشیر وصل است
وصل همچون شکر ناگه بشنیده خوش است
تصاویر و صوت


نظرات
ع.م