
مولانا
غزل شمارهٔ ۴۲۲
۱
ای که رویت چو گل و زلف تو چون شمشادست
جانم آن لحظه که غمگین تو باشم شادست
۲
نقدهایی که نه نقد غم توست آن خاکست
غیر پیمودن باد هوس تو بادست
۳
کار او دارد کموخته کار توست
زانک کار تو یقین کارگه ایجادست
۴
آسمان را و زمین را خبرست و معلوم
کآسمان همچو زمین امر تو را منقادست
۵
روی بنمای و خمار دو جهان را بشکن
نه که امروز خماران تو را میعادست
۶
آفتاب ار چه در این دور فریدست و وحید
شرقیانند که او در صفشان آحادست
۷
خسروان خاک کفش را به خدا تاج کنند
هر که شیرین تو را دلشده چون فرهادست
۸
مینهد بر لب خود دست دل من که خموش
این چه وقت سخنست و چه گه فریادست
تصاویر و صوت


نظرات
دکتر اندیشه قدیریان
راحیل
محسن ، ۲