مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۴۳۴

۱

هم به بر این بت زیبا خوشکست

من نشستم که همین جا خوشکست

۲

مطرب و یار من و شمع و شراب

این چنین عیش مهیا خوشکست

۳

من و تو هیچ از این جا نرویم

پهلوی شکر و حلوا خوشکست

۴

خجل است از رخ یارم گل تر

با چنین چهره و سیما خوشکست

۵

هر صباحی ز جمالش مستیم

خاصه امروز که با ما خوشکست

۶

بجهم حلقه زلفش گیرم

که در آن حلقه تماشا خوشکست

۷

شمس تبریز که نور دل‌هاست

دایما با گل رعنا خوشکست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 285
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 191
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۰/۲۰ - ۱۴:۲۱:۳۰
انسان بخش پنهانی دارد به نام دل‌ که در تاریکی و فراموشی بسر می‌برد ولی همواره وجودش حس میشودگاه دوستی‌ جانی پیدا میشود و دل‌ به رخس و شادی در می‌‌آید و دو دل‌ کنار هم قرار می‌‌گیرند و به هم نور می‌‌دهند آن قمری که نور دل‌ زوست گه حضور دل‌تا ز فروغ و ذوق دل‌ روشنی است بر جبین این غزل هم از آن‌هایی‌ است که شمس حاضر است بر عکس صد‌ها غزل که در غیاب او سروده شده است آن روز رابطه خوبی‌ هم برقرار بوده است و شمس خوش اخلاق چنین ادبیاتی در تاریخ ما و شاید جهان یگانه و بی‌ سابقه است اگر هم میان دو نفر دوستی‌ عمیقی بوده است به این شدت و آشکارا توصیف نشده است چنین حادثه فرخنده‌ای اگر یکبار هم روی دهد برای تمامی تاریخ کافی‌ است بر عکس علم در عشق یک استثنا کار می‌‌کند و آنرا ثابت می‌‌کند در حالیکه استثنا در علم باعث ردّ و شکست آن است جلال دین عشق میان انسان و انسان را که از نوع غریزی نباشد ولی کاملا حقیقی‌ به جهانیان هدیه کرده است