
مولانا
غزل شمارهٔ ۴۳۵
۱
هر که بالاست مر او را چه غم است
هر که آن جاست مر او را چه غم ست
۲
که از این سو همه جانست و حیات
که از این سو همه لطف و کرم است
۳
خود از این سو که نه سویست و نه جا
قدم اندر قدم اندر قدمست
۴
این عدم خود چه مبارک جایست
که مددهای وجود از عدمست
۵
همه دلها نگران سوی عدم
این عدم نیست که باغ ارمست
۶
این همه لشکر اندیشه دل
ز سپاهان عدم یک علمست
۷
ز تو تا غیب هزاران سالست
چو روی از ره دل یک قدمست
تصاویر و صوت


نظرات
همایون