مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۴۳۵

۱

هر که بالا‌ست مر او را چه غم است

هر که آن جاست مر او را چه غم ست

۲

که از این سو همه جان‌ست و حیات

که از این سو همه لطف و کرم است

۳

خود از این سو که نه سوی‌ست و نه جا

قدم اندر قدم اندر قدم‌ست

۴

این عدم خود چه مبارک جای‌ست

که مدد‌های وجود از عدم‌ست

۵

همه دل‌ها نگران سوی عدم

این عدم نیست که باغ ارم‌ست

۶

این همه لشکر اندیشه دل

ز سپاهان عدم یک علم‌ست

۷

ز تو تا غیب هزاران سال‌ست

چو روی از ره دل یک قدم‌ست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 285
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 191
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۴۰۱/۰۹/۰۴ - ۱۴:۴۸:۱۷
هستی مرتبه دارد جهان پایین ترین است و دنیای ما بالاتر است و قلمرو جان بالاتر و زندگی انسان بالاتر و پهنه وجود بالاتر و سپاهان عدم بالا ترین  انسان با دل  به همه بالایی ها راه دارد از راه حس تنها با موجودات می‌توان ارتباط داشت نه وجود وجود موجود نیست، بلکه خود در عدم است