
مولانا
غزل شمارهٔ ۴۳۷
۱
هر جور کهز تو آید بر خود نهم غرامت
جرم تو را و خود را بر خود نهم تمامت
۲
ای ماهروی از تو صد جور اگر بیاید
تن را بود چو خَلعت جان را بود سلامت
۳
هر کس ز جمله عالم از تو نصیب دارند
عشق تو شد نصیبم احسنت ای کرامت
۴
گه جام مست گردد از لذت می تو
گه می به جوش آید از چاشنی جامت
۵
معنی به سجده آید چون صورت تو بیند
هر حرف رقص آرد چون بشنود کلامت
۶
عاشق چو مَستتر شد بر وی ملامت آید
زیرا که نُقل این می نبود به جز ملامت
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..
nabavar
سعادت