مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۴۳۸

۱

هر دم سلام آرد کاین نامه از فلان‌ست

گویی سلام و کاغذ در شهر ما گران‌ست

۲

زین مرگ هیچ کوسه ارزان نبرد بوسه

بینی دراز کردن آیین نر خران‌ست

۳

هر جا که سیمبر بد می‌دانک سیم بِربُد

جان و جهان مگویش کان جان ز تو جهان‌ست

۴

بتراش زر به ناخن از کان و چاره‌ای کن

پنهان مدار زر را بی‌زر صنم نهان‌ست

۵

گر حلقه زر نبودی در گوش او نرفتی

در گوش حلقه زر بر طمع او نشان‌ست

۶

ور زانک نازنینی بی‌سیم و زر ببینی

چونک عنایت آمد اقبال رایگان‌ست

۷

این یار زر نگیرد جانی بیار زرین

زیرا که زر مرده آن سوی ناروان‌ست

۸

سنگی است سرخ گشته صد تخم فتنه کشته

مغرور زر پخته خام است و قلتبان‌ست

۹

خامش سخن چه باید آن جا که عشق آید

کمتر ز زر نباشی معشوق بی‌زبان‌ست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 286
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 192
عندلیب :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۷/۰۸/۱۵ - ۱۱:۳۵:۴۷
این یار زر نگیردجانی بیار زرین..