مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۴۵۰

۱

از بامداد روی تو دیدن حیات ماست

امروز روی خوب تو یا رب چه دلرباست

۲

امروز در جمال تو خود لطف دیگرست

امروز هر چه عاشق شیدا کند سزاست

۳

امروز آن کسی که مرا دی بداد پند

چون روی تو بدید ز من عذرها بخواست

۴

صد چشم وام خواهم تا در تو بنگرم

این وام از کی خواهم و آن چشم خود که راست

۵

در پیش بود دولت امروز لاجرم

می‌جست و می‌طپید دل بنده روزهاست

۶

از عشق شرم دارم اگر گویمش بشر

می‌ترسم از خدای که گویم که این خداست

۷

ابروم می‌جهید و دل بنده می‌طپید

این می‌نمود رو که چنین بخت در قفاست

۸

رقاصتر درخت در این باغ‌ها منم

زیرا درخت بختم و اندر سرم صباست

۹

چون باشد آن درخت که برگش تو داده‌ای

چون باشد آن غریب که همسایه هماست

۱۰

در ظل آفتاب تو چرخی همی‌زنیم

کوری آنک گوید ظل از شجر جداست

۱۱

جان نعره می‌زند که زهی عشق آتشین

کاب حیات دارد با تو نشست و خاست

۱۲

چون بگذرد خیال تو در کوی سینه‌ها

پای برهنه دل به در آید که جان کجاست

۱۳

روی زمین چو نور بگیرد ز ماه تو

گویی هزار زهره و خورشید بر سماست

۱۴

در روزن دلم نظری کن چو آفتاب

تا آسمان نگوید کان ماه بی‌وفاست

۱۵

قدم کمان شد از غم و دادم نشان کژ

با عشق همچو تیرم اینک نشان راست

۱۶

در دل خیال خطه تبریز نقش بست

کان خانه اجابت و دل خانه دعاست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 294
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 196
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
حجت
۱۳۹۱/۱۱/۱۵ - ۰۴:۳۸:۱۸
بیت یازدهم مصرع دوم " کاب " صحیح است.
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۲/۲۱ - ۱۳:۳۹:۰۰
بیوار کردن فارسی أجابت است
user_image
امران
۱۳۹۵/۰۷/۰۹ - ۰۱:۰۶:۳۱
در آخر بیت14 به جای ب"ی وفاست" به نر "بی ضیاست "درست باشد
user_image
سودابه مهیجی
۱۳۹۵/۱۲/۱۱ - ۱۷:۰۱:۴۸
این غزل با صدای زنده یاد مرضیه شنیدنی ست
user_image
عمر شیردل
۱۳۹۶/۰۱/۲۳ - ۱۱:۲۰:۳۰
در بیت اول ، مصرع اول ، به جای از بامداد باید هر بامداد نوژت .ک
user_image
عمر شیردل
۱۳۹۶/۰۱/۲۳ - ۱۱:۲۴:۳۵
البته کلمه نوشت اشتباهاً نوژ ... چاپ شده . با معذرت .
user_image
همایون
۱۳۹۶/۱۱/۰۹ - ۱۹:۲۸:۴۶
عرفان یعنی‌ توانائی رازورزی یعنی‌ هر روز رازی در هستی‌ را شکار کنی و آنرا با سخن در آمیزیدر عرفان جلال دین این راز ورزی با دوستان و هم نشینی با انسان است که تحقق می‌‌یابد که آغاز آن نیز شمس استهر چند جلال دین با فروتنی دیدار دوست و روی خوب او را مایه این رازورزی می‌‌داند ولی بخت خود و شیدایی خود و پیگیری و توانایی خود را در دیدن لطفی‌ نو گوشزد می‌‌کند و اینکه دل‌ او در جستجو سال هاست که می‌‌تپد و تیز بینی‌ او در این کار به اندازه صد چشم است و این همه توانایی است که انسان را رخسنده‌ترین درخت در باغ هستی‌ می‌‌کند و بختی اگر در هستی‌ باشد بی‌ شک نصیب انسان است و باد صبا اگر می‌‌آید همانا بر سر و روی انسان عاشق می‌‌وزداین گونه عشق آتشین است که روی زمین را پر نور می‌‌کند و نشانه راستی‌ انسان و راه او می‌‌شود نه قد خمیده و نه غم‌های دیگر که از دعا هایی که به دل‌ مربوط نیست می‌‌اید. انسان این گونه دیگر بشر نامیده نمی‌‌شوداز عشق شرم دارم اگر گویمش بشر - می‌ترسم از خدای که گویم که این خداست
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۱۱/۲۱ - ۱۰:۱۴:۴۸
صد چشم وام خواهم تا در تو بنگرم......
user_image
بابک
۱۳۹۸/۱۰/۲۰ - ۰۲:۲۷:۳۱
از این عشق که مولوی شرم دارد که بگوید، بشراست و از خدا، می‌ترسد که بگوید عشق است، پس این "او"، کیست؟ که عشقش، شکار کردن انسان را دوست می‌دارد؟ آیا، عشق، می‌خواهد شکاری را که به دام می‌اندازد، اسیر و تابع و خدمتکار ومقهور خود سازد؟ آیا می‌خواهد شکار خود را، بکـُشـد و آنرا فرو ببلعد؟ از این گذشته، عشق، چگونه، انسان را صید می‌کند؟ آیا بدنبال شکار می‌رود و می‌دود، تا فرصت آن را بیابد که به او حمله کند، و ناگهان با یک هجوم، او را دستگیرکند و بگیرد؟ عشق، شکارچی ویژهایست. آیا با "انداختن سایه" که هیچ واقعیتی ندارد، بر روی جانداری، می‌توان او را شکارکرد؟ هیچکدام از اینها نیست. این دام، خود خداست، خود عشق است. دامی که خدا فرومی‌اندازد، خود خدا و خود عشق است. چون باشد آن درخت که برگش تو داده‌ای ؟ چون باشد آن غریب، که "همسایه هما" ست؟ در ظل آفتاب تو، چرخی همی زنیم کوری آن‌که گوید: ظل، از شجر جداست "سایه هما"، ازهما جدا نیست، بلکه "جفت هما" است. سایه انداختن هما، فرود آمدن خود هماست، تا با بر آن‌چه فرود می‌آید، پر خود را بمالد، یا به عبارت دیگر، او را در آغوش گیرد، و جفت وی ار (ایار) او شود.