
مولانا
غزل شمارهٔ ۴۵۳
۱
بد دوش بیتو تیره شب و روشنی نداشت
شمع و سماع و مجلس ما چاشنی نداشت
۲
شب در شکنجه بودم و جرمی نرفته بود
در حبس بود این دل و دل دادنی نداشت
۳
ای آنک ایمنست جهان در پناه تو
مه نیز بیلقای تو شب ایمنی نداشت
۴
کبر و منی خلق حجاب تو میشود
در سایه بود از تو کسی کو منی نداشت
۵
دل در کف تو از تو ولیکن ز شرم تو
سیماب وار بر کف تو ساکنی نداشت
تصاویر و صوت


نظرات