مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۴۵۸

۱

امروز چرخ را ز مه ما تحیریست

خورشید را ز غیرت رویش تغیریست

۲

صبح وجود را به جز این آفتاب نیست

بر ذره ذره وحدت حسنش مقرریست

۳

اما بدان سبب که به هر شام و هر صبوح

اشکال نو نماید گویی که دیگریست

۴

اشکال نو به نو چو مناقض نمایدت

اندر مناقضات خلافی مستریست

۵

در تو چو جنگ باشد گویی دو لشکر است

در تو چو جنگ نبود دانی که لشکریست

۶

اندر خلیل لطف بد آتش نمود آب

نمرود قهر بود بر او آب آذریست

۷

گرگی نمود یوسف در چشم حاسدان

پنهان شد آنک خوب و شکرلب برادریست

۸

این دست خود همی‌برد از عشق روی او

وان قصد جانش کرده که بس زشت و منکریست

۹

آن پرده از نمد نبود از حسد بود

زان پرده دوست را منگر زشت منظریست

۱۰

دیویست نفس تو که حسد جزو وصف اوست

تا کل او چگونه قبیحی و مقذریست

۱۱

آن مار زشت را تو کنون شیر می‌دهی

نک اژدها شود که به طبع آدمی خوریست

۱۲

ای برق اژدهاکش از آسمان فضل

برتاب و برکشش که از او روح مضطریست

۱۳

بی حرف شو چو دل اگرت صدر آرزوست

کز گفت این زبانت چو خواهنده بر دریست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 299
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 200
عندلیب :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۷/۳۰ - ۰۸:۴۳:۵۸
صبح وجود را به جز این آفتاب نیست"بر ذره ذره وحدت حسنش مقرریست"اما بدان سبب که به هر شام و هر صبوحاشکال نو نماید، گویی که دیگریست..