مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۴۶۹

۱

ای غم اگر مو شوی پیش منت بار نیست

پر شکرست این مقام هیچ تو را کار نیست

۲

غصه در آن دل بود کز هوس او تهیست

غم همه آن جا رود کان بت عیار نیست

۳

ای غم اگر زر شوی ور همه شکر شوی

بندم لب گویمت خواجه شکرخوار نیست

۴

در دل اگر تنگیست تنگ شکرهای اوست

ور سفری در دلست جز بر دلدار نیست

۵

ای که تو بی‌غم نه‌ای می‌کن دفع غمش

شاد شو از بوی یار کت نظر یار نیست

۶

ماه ازل روی او بیت و غزل بوی او

بوی بود قسم آنک محرم دیدار نیست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 306
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 204
هانیه سلیمی :
عندلیب :
مبینا جهانشاهی :

نظرات

user_image
اکرم
۱۳۹۵/۰۸/۲۷ - ۲۳:۵۹:۰۰
میشه این شعر معنی کنید
user_image
آریا
۱۳۹۷/۰۴/۱۵ - ۱۵:۳۹:۴۹
ای غم از اینجا برو ور نه سرت شد گرو
user_image
کریم
۱۳۹۷/۰۸/۱۴ - ۰۷:۱۳:۰۷
به نظر من تمام منظور این غزل در همان بیت دوم که می فرمایدغصه در آن دل بود کز هوس او تهیست...گنجانده شده است
user_image
برگ بی برگی
۱۳۹۸/۰۳/۲۰ - ۰۳:۳۵:۲۹
دل انسان را آن وقت غم میگیرد که انسان از چیز های مادی این جهان طلب خوشبختی میکند و پس از رسیدن به آن چیزها در میابد آنها نمیتواند به او شادی و خوشبختی پایدار بدهند و لذا دل انسان غمگین میشود و مولانا میگوید حتی به اندازه موی غم این جهان را به دل راه نخواهد داد چرا که او از طرف پروردگار و جهان دیگر طالب شکر و شادی بی سبب میباشد .موفق و پایدار باشید
user_image
محمد یزدی
۱۴۰۰/۰۸/۱۴ - ۰۴:۲۸:۱۱
۱)ای غم‌ اگر به باریکی یک مو شوی، اجازه ورود در نزد من را نداری، اینجا همه جایگاه شیرینی است، کاری برای تو وجود ندارد ۲) غصه در دلی جای می گیرد که آرزوی دیدن یار نداشته باشد، غم در جایی وجود دارد که آن محبوب جوانمرد نیست، اگر محبوب تو خداست، او در همه جا هست، پس جایی برای غم وجود ندارد، الا ان اولیا الله لاخوف علیهم و لایحزنون ۳) ای غم اگر تو تبدیل به طلا شوی و یا خود را تبدیل به شیرینی کنی، باز هم لب خودم را می بندیم و می گویم من شیرینی نمی خورم و باز هم به تو اجازه ورود نمی دهم ۴) اگر گاهی اوقات دچار دلتنگی (و نه غم) می شوم، دلتنگی از بابت شیرینی های محبوب است، اگر آرزوی سفری در دل دارم، جز به سمت و سوی دلدار نیست. ۵) ای کسی که غمناکی، با می دفع غم و غصه کن، و از بو و رایحه یار شاد شو که تو قادر به دیدن یار نیستی، یا او در تو در نظر نمی کند. ۶) روی او مثل ماه ازلی است و بوی و رایحه او مثل بیت و غزل می باشد، نصیب آنکس که محرم دیدار یار نیست، فقط شمیم بوی یار است. که بنابر مصرع قبل، استشمام بوی یار از خواندن غزل ها صورت می گیرد. همچو بو مخفی شدم در برگ گل، نتیجه آن که حالا که محرم یار نیستی این غزلیات که بوی یار می دهند را بخوان تا شاد شوی.  
user_image
مرتضی محمدخانی
۱۴۰۲/۰۶/۲۲ - ۱۷:۱۷:۱۰
ای غم اگر زر شوی ور همه شکر شوی بندم لب گویمت خواجه شکرخوار نیست بیت بسیار شاخصی است . غم مگر زر می شود ؟ باید بگویم بله . یک پیشنهاد وسوسه کننده به شما می شود ، این پیشنهاد اگر از صافی عقل رد نشود ، ممکن است عاقبت غم انگیزی داشته باشد . نیروهای منفی مثل غم ، ناامیدی ، ترس و غیره ، گاهی به زیباترین شکل ممکن خودشان را به ما نمایان می کنند. گاهی معامله ای در نظر ما خیلی پرسود جلوه می کند ،اما پایان و عاقبتش غم است.