مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۴۸۰

۱

به حق آن که در این دل به جز ولای تو نیست

ولی او نشوم کو ز اولیای تو نیست

۲

مباد جانم بی‌غم اگر فدای تو نیست

مباد چشمم روشن اگر سقای تو نیست

۳

وفا مباد امیدم اگر به غیر تو است

خراب باد وجودم اگر برای تو نیست

۴

کدام حسن و جمالی که آن نه عکس تو است

کدام شاه و امیری که او گدای تو نیست

۵

رضا مده که دلم کام دشمنان گردد

ببین که کام دل من به جز رضای تو نیست

۶

قضا نتانم کردن دمی که بی‌تو گذشت

ولی چه چاره که مقدور جز قضای تو نیست

۷

دلا بباز تو جان را بر او چه می‌لرزی

بر او ملرز فدا کن چه شد خدای تو نیست

۸

ملرز بر خود تا بر تو دیگران لرزند

به جان تو که تو را دشمنی ورای تو نیست

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 312
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 208
عندلیب :

نظرات

user_image
بیگانه
۱۳۹۶/۱۲/۲۴ - ۱۵:۰۱:۰۲
به حق آن که در این دل به جز ولای تو نیست...
user_image
علیرضا بیگدلی
۱۴۰۱/۰۷/۲۹ - ۰۷:۲۳:۱۱
سلام  به حق آنکه در این دل به جز ولای تو نیست  ولی او نشوم کو ز اولیای تو نیست  حق در اینجا ملاک ولایت است و این حق است که معلوم میکند چه کسی نسبت به دیگران ولایت دارد ولذا ولایت پذیری از غیر حق ولایت باطل است.هر چند دارای مقام و مرتبه ایی باشد